نکته مهم : چنانچه از تلفن همراه استفاده میکنید برای نمایش کامل جدول ؛ تلفن همراه خود را 90 درجه بچرخانید.
#
Deutsch
فارسی
Status
1
abnehmen
گرفتن ؛ (چیزی را) از کسی گرفتن (و برای او حمل کردن) ؛ لاغر شدن ، وزن کم کردن ، کاستن ، از تن در آوردن لباس ، برداشتن ؛ تحویل گرفتن از ؛ خریداری کردن از
+D +A
مثال
Ich nehme dir die Tasche ab
من آن کیف را ازت میگیرم
2
abtrocknen
خشک کردن ، خشک شدن
+A
مثال
Er trocknet seinen Teller ab
او بشقابش را خشک میکند
3
anbieten
عرضه نمودن ، ارائه كردن ، پيشنهاد دادن ، تقديم كردن
+D +A
مثال
Kann ich Ihnen einen Wein anbieten?
می تونم بهتون یک لیوان شراب پیشنهاد کنم؟ یا اجازه داریم یک لیوان شراب تقدیمتون کنم؟
ما ساختمان پارلمان آلمان را می نگریم یا تماشا میکنیم
7
ansehen
تماشا كردن ، نگاه كردن ، برانداز كردن، به دقت و با علاقه بررسى كردن , درک كردن ، متوجه شد
+A
مثال
Wir sehen uns den Mann an.
ما آن مرد را با دقت و با علاقه نگاه میکنیم
8
anstrengen
پر دردسر بودن ، ملال آور بودن ، پرزحمت بودن
+A
مثال
Diese harte Arbeit strengt mich an
اینکار سخت و جانفرسا منرا به زحمت و دردسر می اندازد
9
antworten
پاسخ دادن ، جواب دادن
+D
مثال
Bitte antworte mir schnell!
لطفا سریع به من پاسخ بده
10
anzünden
روشن كردن مانند سيگار يا كبريت يا نظاير آن ، مشتعل نمودن
آتش زدن
(فعل جدا شدنى)
+A
مثال
Zündet ihr die Kerzen an?
شماها آن شمع ها را روشن می کنید؟
11
auffallen
افتادن ، با چيزى برخورد داشتن , چشمگير بودن ، توجه را به خود جلب كردن
(فعل جدا شدنى)
+D
مثال
Der Fehler ist mir nicht aufgefallen.
آن اشتباه یا آن خطا توجه منرا جلب نکرد بود
12
aufgeben
انصراف دادن ، صرف نظر كردن ، دست برداشتن
جنسى را براى فرستادن و ارسال آن تحويل دادن
غذا را روى ميز نهادن و آن را بين حاضرين پخش كردن
براى آموختن چيزى تمرين گرفتن
بريدن ، نا اميد شدن ، قطع اميد كردن
ذغال را در كوزه ريختن
(فعل جدا شدنى)
+A
مثال
Er hat seinen Job aufgegeben.
او از شغلش صرف نظر کرد ، یعنی در آن کار ناامید شد و از کار کردن در آن شغل دست کشید
13
aufheben
بلند كردن
برخاستن ، بلند شدن
نگهدارى كردن ، حفاظت كردن ، نگاه داشتن
كنسل كردن ، حذف كردن ، منسوخ كردن
خنثى كردن
به اتمام رساندن ، تمام كردن
منحل نمودن
(فعل جدا شدنى)
+A
مثال
Kannst du den Krümel aufheben?
می تونی تو آن نان یا شیرینی ها را به اتمام برسانی ؟
14
aufmachen
گشودن ، باز كردن
آويزان كردن ، آويختن
دكور چيدن
حركت كردن ، به راه افتادن
(فعل جدا شدنى)
(+ D) +A
مثال
Warte, ich mache dir die Tür auf.
صبر کن ، من برایت درب را باز میکنم
15
aufnehmen
پذيرا شدن ، قبول كردن (معمولاً در هتل يا بيمارستان يا
امثالهم)
تأييد شدن ، مورد قبول قرار گرفتن
عكس بردارى كردن ، ضبط كردن صدا
فهميدن ، متوجه شدن ، درک كردن ، دريافتن
آغاز كردن ، دنبال كردن
عكس العمل نشان دادن
اعتبار گرفتن ، وام گرفتن
چيزى را كتباً ياد داشت كردن ، صورت جلسه گرفتن
از پس چيزى بر آمدن
پاكيزه نمودن ، نظافت كردن
آبستن شدن حيوانات
چريدن شكار
(فعل جدا شدنى)
+A
مثال
Das Land nimmt neue Asylanten auf
آن کشور پناهندگان جدید را می پذیرد یا قبول میکند
16
aufräumen
جمع و جور کردن ، تر و تمیز کردن ، مرتب نمودن ، به اتمام رساندن ، بریدن ، به پایان بردن
+A
مثال
Am Wochenende räume ich den Keller auf
در آخر هفته آن انباری را جمع و جور یا مرتب میکنم
17
ausgeben
به جريان انداختن، دادن، خرج كردن، پرداختن ، تقسيم كردن، توزيع كردن، بخش كردن
+A
مثال
Hast du das ganze Geld ausgegeben?
تو همه ی پول ها رو خرج کردی؟
18
auspacken
باز كردن ، از بسته بندى خارج نمودن ، موضوعى غم انگيز را تشريح نمودن
+A
مثال
Bitte pack das Geschenk schnell aus!
لطفا سریع آن هدیه را باز کن
19
ausschalten
خنثى نمودن ، حذف كردن ، برق را قطع نمودن
+A
مثال
Schalte bitte den Fernseher aus!
لطفا آن تلویزیون را خاموش کن
20
aussprechen
تلفظ كردن
باز گو كردن ، بر زبان راندن ، سخنى را به پايان رسانيدن ، ابراز عقيده كردن ، اظهار نظر نمودن
+A
مثال
Die Wahrheit musste jemand aussprechen
یک کسی ( بالاخره ) آن حقیقت را می بایستی به زبان می آورد
21
aussuchen
انتخاب نمودن ، گزينش كردن ، برچيدن
(+ D)+A
مثال
Du hast dir die teuerste Pizza ausgesucht
تو برای خودت آن گرانترین پیتزا را انتخاب نموده ای
22
ausweichen
راه باز كردن ، از سر راه كسى كنار رفتن ، راه دادن
+D
مثال
Er konnte dem LKW noch ausweichen
او می توانست به آن ماشین سنگین ( کامیون ) نیز راه بدهد
23
ausziehen
کشویی را بیرون کشیدن ، لباس ها را از تن بیرون آوردن ، تیغ زدن و از کسی پول زیادی بالا کشیدن ، به خانه دیگری نقل مکان کردن ، اسباب کشی کردن ، برگزیدن ، انتخاب کردن
+A
مثال
Bitte ziehen Sie den Hut aus
لطفا آن کلاه را در بیاورید
24
backen
نان پختن ، چسبيدن گل و لاى به كفش ، در روغن سرخ كردن . خشک كردن به عنوان مثال ميوه
+A
مثال
Backst du heute wieder einen Kuchen?
تو امروز دوباره یک کیک ( شیرینی ) را می پزی؟
25
baden
حمام گرفتن ، در آب غوطه ور شدن و خود را شستشو دادن ، آب تنى كردن
نگهداشتن , به خاطر سپردن ، در ياد داشتن ، در خاطر داشتن , تحت نظارت داشتن ، مراقب بودن ، مواظب بودن , حفاظت كردن ، نگاه دارى كردن , بر حق بودن ، حق داشتن
+A
مثال
Ich behalte diesen Ring
من آن حلقه را حفظ میکنم
36
bekommen
گرفتن ، غصب كردن ، دريافتن ، مال خود كردن , غصب كردن ، به زور گرفتن چيره شدن ، تسلط يافتن ، مستولى شدن , خريدن ، به دست آوردن ، كسب كردن
+A
مثال
Bekommen Sie den Fisch?
شما آن ماهی را گرفتید؟ شما آن ماهی را مال خود کردید؟
37
bemerken
گفتن ، اشاره كردن ، ذكر كردن , دريافتن ، متوجه شدن ، چيزى را حس كردن
+A
مثال
Er bemerkt den Fehler nicht
او ( مذکر ) متوجه آن اشتباه نیست ، او آن اشتباه را متوجه نمی شود
یک فروشنده می بایستی بتواند مشتری اش را بررسی و ارزیابی کند
41
berücksichtigen
در نظر گرفتن
+A
مثال
Berücksichtigen Sie die Zeitverschiebung
جابه جایی یا تغییر زمان را در نظر بگیرید
42
beruhigen
آرام كردن ، تسكين دادن ، آرامش بخشيدن
+A
مثال
Sie beruhigt ihr weinendes Kind
او ( مونث ) کودک گریانش را آرام میکند
43
beschreiben
توصيف كردن ، وصف نمودن , با اسناد و مدارک مستند نمودن , مسيرى منحنى را طى كردن
+A
مثال
Ich beschreibe die deutsche Grammatik
من دستور زبان آلمانی را توصیف میکنم
44
besichtigen
بازديد كردن ، ديدار به عمل آوردن ، تماشا كردن ، نگاه كردن
+A
مثال
Lass uns das Museum besichtigen!
اجازه بده ما از آن موزه دیدن به عمل آوریم ، بزار آن موزه را بازدید کنیم
45
besitzen
صاحب بودن ، مالک بودن ، دارا بودن , مستعد بودن ، احساسى خاص داشتن
+A
مثال
Ich besitze keinen Porsche
من صاحب یا مالک هیچ ماشین پورشه ای نیستم
46
bestellen
كالايى را سفارش دادن , سلام رساندن ، خبر رساندن , فراخواندن ، احضار كردن , قرار داشتن , به شغلى منصوب شدن، تعيين شدن براى مقامى
كارى را انجام دادن , دستور دادن ، فرمان دادن ، دخالت كردن , رزرو كردن بليت سينما يا ميز در رستوران , وضع خوب يا بد داشتن
+A
مثال
Ich bestelle einen Opel
من یک ماشین اپل را سفارش میدهم
47
bestimmen
به دقت وصف كردن ، معين نمودن , فرمان دادن ، امر كردن ، تصميم گرفتن , براى شخصى تعيين نمودن , وادار كردن ، مجبور به انجام كارى كردن ، براى انجام كارى راضى و قانع نمودن
+A
مثال
Können Sie das Alter genau bestimmen?
می توانید شما قدمت آنرا دقیقا وصف کنید؟
48
besuchen
بازديد كردن ، به ملاقات كسى رفتن ، ديدار كردن ، براى انجام يک كارى رفتن ، از نمايشگاه و يا نظاير آن بازديد ، به عمل آوردن
+A
مثال
Wir müssen deinen Bruder besuchen
ما باید برادرت را بازدید یا ملاقات کنیم ، تفکر فارسی : ما باید از برادرت بازدید کنیم
به اثبات رساندن ، دليل آوردن ، مدرک ارائه كردن ، ظاهر كردن ، نشان دادن ، معلوم كردن
(+ D)+A
مثال
Die Polizei bewies dem Dieb die Straftat
پلیس به آن دزد آن عمل خلاف قانون را اثبات کرد یا ثابت کرد
51
bezahlen
پرداختن ، يک بدهى را بى حساب كردن ، مزد دادن ، دستمزد كسى را پرداختن ، به كيفر اعمال خود رسيدن ، مكافات كشيدن ، ارزش داشتن ، قيمت داشتن
+ A
مثال
Er konnte die Rechnung nicht bezahlen
او آن بدهی یا صورت حساب را نمی توانست پرداخت کند
52
bieten
عرضه كردن ، تقديم كردن ، دادن ، ارائه دادن , پيشنهاد كردن ، توصيه كردن ، دادن
(+ D)+A
مثال
Die Firma bietet mir eine gute Stelle
آن شرکت یک موقعیت شغلی خوبی را به من پیشنهاد میکند
53
brauchen
احتياج داشتن ، لازم داشتن ، نياز داشتن ، ضرورى بودن ، لازم بودن ، مجبور بودن ، ضرورت داشتن ، استعمال كردن ، مورد مصرف قرار دادن ، استفاده نمودن
+ A
مثال
Ich brauche keine Schokolade
تفکر آلمانی : من هیچ شکلاتی را نیاز ندارم ، تفکر فارسی : من احتیاج به هیچ شکلاتی ندارم
54
bringen
آوردن ، هديه كردن ، آوردن و رسانيدن ، تسليم كردن ، ارائه كردن ، عرضه كردن ، همراهى كردن ، بردن ، با خود بردن ، انتشار دادن ، منتشر كردن ، نشان دادن
+ D +A
مثال
Bitte bring mir einen Kaffee
لطفا برایم یک قهوه بیاور
55
danken
سپاس گفتن ، تشكر كردن ، متشكر بودن ، قبول نكردن ، رد كردن ، نپذيرفتن ، به سلامى پاسخ دادن ، مديون بودن ، زير دين بودن
+D
مثال
Ich muss dir herzlich danken
من باید از تو صمیمانه تشکر کنم
56
dienen
خدمت كردن ، به خدمت سربازى رفتن ، جنسى را عرضه نمودن ، مفيد بودن ، مثمرثمر واقع شدن ، مورد استفاده بودن
+D
مثال
Er ist ein Mann, der dem Herrn dient
او مردی است که به خدا خدمت میکند
57
drehen
گردانيدن ، چرخانيدن , جهت را برگرداندن , مو يا طناب يا نظاير آن را بافتن , چيزى را گرد و دايره اى شكل كردن , تراشكارى كردن با ماشين تراش , چيزى را از راه نادرست به دست آوردن , دگرنمايى كردن ، فريب دادن ، چيزى را به شكل ديگرى نمودن
+A
مثال
Dreh die Musik bitte leiser!
آن موزیک را کمتر کن
58
drohen
به زمان وقوع يک فاجعه نزديک شدن ، تهديد كردن ، ترساندن
+D
مثال
Du willst mir drohen?
تو می خواهی منرا تهدید کنی ؟
59
drücken
فشار دادن ، فشار وارد آوردن ، احساس خفقان و فشار كردن ، تحت فشار قرار دادن ، در تنگنا گذاردن
او از آن نویسنده به خاطر دستاوردهای زندگی اش تقدیر و تجلیل به عمل می آورد
62
einfallen
يورش آوردن ، هجوم بردن ، حمله كردن , خود را قاطى صحبت ديگران كردن , خراب شدن مثلاً سقف , تابيدن نور به درون , فرو افتادن ، شيب دار شدن مانند كوه , فرود آمدن و نشستن پرندگان
+D
مثال
Mir fällt keine neue Idee ein
هیچ نظر یا ایده جدیدی به ذهنم نمیرسد
63
einkaufen
خريدن ، شريک شدن ، سهيم شدن ، با پرداخت مبلغى مجاز به ورود شدن ، به دست آوردن ، كسب كردن
+ A
مثال
Kauf das Fleisch im Supermarkt ein
گوشت را از سوپرمارکت بخر
64
einladen
فراخواندن ، دعوت كردن ، به يک وسيله ى نقليه بار زدن
+ A
مثال
Lädst du deine Eltern fürs Wochenende ein?
تو والدین ات را برای آخره هقته دعوت میکنی؟
65
einpacken
اسباب و وسايل را بسته بندى و جمع كردن , زياد لباس پوشيدن ، لباس گرم به تن كردن , شانس موفقيت نداشتن
(+ D)+A
مثال
Ich packe die Ausweise ein.
من مدارک شناسایی یا کارت های شناسایی را برمیدارم ، به طوری که در جیبم یا در چمدان قرار میدهم
66
empfehlen
به دست كسى سپردن , سفارش كردن ، توصيه كردن
+D +A
مثال
Er empfehlt uns das Steak
او ( مذکر ) به ما آن استیک را ( گوشت سرخ شده را ) توصیه میکند
67
enthalten
پرهيز كردن ، دورى كردن ، خوددارى كردن ، صرف نظر كردن ، چشم پوشيدن , شامل بودن ، حاوى بودن ، محتوى بودن ، وجود داشتن , محتوى داشتن
+A
مثال
Cola enthält viel Zucker
کولا( نوشابه ) حاوی شکر فراوانی است
68
entlassen
مرخص كردن ، از زندان آزاد كردن ، اجازه ى ترک مكان را دادن , از كار بركنار كردن ، اخراج كردن ، عزل كردن
+A
مثال
Die Firma entlässt den besten Mitarbeiter.
آن شرکت بهترین کارمندان را از کار برکنار میکند
69
erfahren
تجربه كردن ، به چشم ديدن ، لمس كردن , مطلع شدن ، اطلاع حاصل كردن ، فهميدن ، دانستن ، پى بردن , شنيدن
+A
مثال
Hast du das Neueste schon erfahren?
آن چیز جدید را تجربه کرده ای ؟
70
erfinden
اختراع كردن ، نوآورى كردن ، ابداع كردن , فكر كردن و سرهم كردن ، از خود درآوردن ، از خود ساختن
+A
مثال
Wer hat den Computer erfunden?
چه کسی کامپیوتر را اختراع کرده است؟
71
erfüllen
لبريز كردن ، پر كردن ، مملو كردن , اثر گذاشتن و مشغول داشتن , عهدى را بر آوردن ، اميدى را برآوردن , تحقق يافتن آمال و آرزوها ، برآورده شدن
(+ D)+A
مثال
Ich erfülle mir heute einen Wunsch
من امروز برای خودم یک خواسته یا آرزوی را برآورده میکنم
72
erhalten
دريافت كردن
+A
مثال
Wann erhältst du dein Diplom?
کی یا چه وقت دیپلم ات را میگیری؟ یا دریافت میکنی؟
73
erhöhen
بالا بردن ، ارتفاع چيزى را ازدياد بخشيدن ، مرتفع كردن , زياد كردن ، تقويت كردن ، افزون كردن ، ازدياد بخشيدن ، قوت بخشيدن
+A
مثال
Die Regierung hat den Steuersatz erhöht
دولت ، نرخ مالیات را افزایش داده است یا بالا برده است
74
erkennen
ديدن ، تشخيص دادن ، شناختن , پى بردن ، دريافتن ، متوجه شدن ، فهميدن
از طرف دادگاه رأى صادر كردن , مبلغى را پذيرفتن و قبول كردن , براى اولين بار با دخترى خوابيدن
كارى را به انتها بردن ، تمام كردن يک كار , دستورى را اجرا كردن ، به انجام رسانيدن
نابود كردن ، منهدم كردن ، از بين بردن ، از ميان بردن ، از پا انداختن
+A
مثال
Ich erledige nur schnell die Post
من فقط سریع کار پست ( نامه نگاری ) را تمام میکنم یا به پایان میبرم
77
eröffnen
آغاز كردن ، شروع كردن , گشودن ، افتتاح كردن , يک نامه ى رسمى مهر و موم شده را گشودن , رازى را با كسى در ميان گذاردن , نمايان شدن ، پديدار شدن ، آشكار شدن
+A
مثال
Ein Italiener eröffnet die neue Pizzeria
یک ایتالیایی آن پیتزا فروشی جدید را افتتاح میکند یا باز میکند
78
erreichen
به دست آوردن ، به مقصود يا منظور خود رسيدن
+A
مثال
Wann kann ich dich erreichen?
کی یا چه وقت می توانم تو را به دست آورم ، در تفکر فارسی : کی ها یا چه وقت ها در دسترس هستی؟
79
erschrecken
ترسيدن ، وحشت كردن , ترساندن ، به وحشت انداختن
+A
مثال
Du darfst den Hund nicht erschrecken
تو اجازه نداری آن سگ را به وحشت بیاندازی یا بترسانی
80
erwarten
انتظار داشتن ، توقع داشتن ، منتظر كسى بودن ، در انتظار بودن
مادر بزرگ ها علاقه زیادی به روایت یا تعریف داستان و قصه ها دارند
82
erziehen
تربيت كردن ، آموزش دادن ، پرورش دادن ، تعليم دادن
+A
مثال
Man muss junge Hunde streng erziehen
آدم باید توله سگ ها را به طور دقیق تربیت کند
83
essen
خوردن
+A
مثال
Er isst mittags immer einen Hamburger
او همیشه ناهار ها یک همبرگر می خورد
84
fehlen
حضور نداشتن ، حاضر نبودن ، نبودن ، غايب بودن ، وجود نداشتن ، دلتنگ كسى شدن ، اشتباهى مرتكب شدن ، مرتكب گناه شدن ، به هدف نزدن ، خطا كردن ، عوضى رفتن
+D
مثال
Du fehlst mir so sehr!
خیلی دلم برات تنگ شده است
85
feiern
جشن گرفتن , ستايش كردن ، ستودن ، تعريف و تمجيد كردن ، تحسين كردن , دست از كار كشيدن ، كار را به پايان بردن ، تعطيل كردن
+A
مثال
Lass uns deinen Geburtstag groß feiern!
اجازه بده به ما یک جشن بزرگ برای تولدت بگیریم ، اجازه بده به ما تولدت رو مفصل جشن بگیریم
86
finden
پيدا كردن ، يافتن جستن و يافتن ، كشف كردن ، به نظر آمدن ، يافتن و به دست آوردن ، فرارسيدن (مثلاً فرا رسيدن مرگ) ، مصرفى پيدا كردن ، كسى را در حالتى و وضعيتى يافتن ، پيش آمدن ، رخ دادن ، روى دادن
+A
مثال
Ich finde deinen Vorschlag gut.
تفکر آلمانی : پیشنهاد تو را خوب یافتم ، تفکر فارسی : فکر میکنم پیشنهاد تو خوب است
87
folgen
تعقيب كردن ، دنبال كردن ، در پى كسى بودن , در پى آمدن ، نوبت چيزى شدن , فهميدن يک فكر ، انديشه اى را دنبال كردن , مطيع بودن ، تسليم بودن ، اطاعت كردن ، پيروى كردن ، تابع بودن , ختم شدن ، منتج شدن ، به نتيجه اى خاص نائل شدن
+D
مثال
Bitte folgen Sie mir
لطفا به دنبال من بیائید
88
fordern
تقاضا كردن ، طلب كردن ، خواستن ، خواهش كردن ، كسى را به مبارزه دعوت كردن ، لازم شدن ، ضرورى بودن ، مستلزم بودن
+A
مثال
Ich fordere einen Geschäftswagen!
یک خودرویی را برای کارم تقاضا میکنم
89
fotografieren
عكس بردارى كردن ، عكاسى كردن ، عكس گرفتن
+A
مثال
Fotografieren Sie nicht die Prominenten
آدم های مشهور و سرشناس را عکاسی نکنید ، تفکر فارسی : عکس از آدم های مشهور و سرشناس نگیرید
90
fragen
سؤال كردن ، پرسيدن
+A
مثال
Kannst du ihn fragen?
می تونی او را بپرسی؟ تفکر فارسی : می تونی از اون بپرسی؟
91
frühstücken
صبحانه خوردن ، صبحانه صرف کردن
+A
مثال
Wir frühstücken zwei Brötchen
ما دو تا نان کوچک برای صبحانه می خوریم
92
fühlen
احساس کردن ، حس کردن ، لمس کردن
+A
مثال
Ich fühle hier im Fell eine Zecke
من اینجا در پوست یک کنه احساس میکنم
93
führen
راهنمايى كردن ، هدايت كردن ، دست كسى را گرفتن و راهنمايى كردن ، اداره كردن ، تحت سرپرستى خود قرار دادن ، با خود داشتن
مهارت داشتن ، ورزيده بودن ، عنوان و لقبى را داشتن ، نقشى را بر پرچم خود داشتن ، جنسى را براى فروش عرضه كردن ، (در بسيارى از جملات معنى فعل ضرورى همان جمله را به خود مى گيرد) ، پيشتاز بودن ، به طرف چيزى رفتن و به آن منتهى شدن ، منجر شدن ، ختم شدن ، منتج شدن ، رفتار كردن ، برخورد داشتن
+A
مثال
Sie führt den Frisörsalon schon 25 Jahre
او ( مونث ) ۲۵ ساله آن سالن آرایشگری را مدیریت یا هدایت میکند
94
geben
دادن ، هديه كردن ، تقديم كردن ، دادن ، سپردن ، واگذار كردن ، در اختيار قرار دادن ، چيزى را در جايى گذاشتن ، برپا كردن ، منعقد كردن
اجرا شدن نمايش ، نتيجه دادن ، فراهم آمدن ، به دست آمدن ، نتيجه و حاصلى از چيزى گرفتن ، بيرون دادن از خود (مثلاً صدا از خود بيرون دادن) ، اهميت دادن ، ارج نهادن ، ارزش قايل شدن ، وجود داشتن ، موجود بودن ، (hcis) تسليم شدن ، اطاعت كردن ، بهتر شدن ، بهبود يافتن ، درست شدن ، روى دادن ، پيش آمدن ، روا داشتن ، اعطا كردن
خميره و ذات معين داشتن ، دادن ، رسانيدن
+D +A
مثال
Bitte gib mir den Schlüssel fürs Auto
لطفا سوئیچ یا کلید آن ماشین را به من بده
95
gefallen
خوشايند بودن ، مطبوع بودن ، مورد پسند بودن ، تحمل كردن ، طاقت آوردن ، پذيرا شدن
+D
مثال
Deine neue Frisur gefällt mir
من از مدل موی جدیدت خوشم میاد
96
gehorchen
تسليم بودن ، مطيع بودن ، اطاعت كردن ، سر به راه بودن ، فرمان بردن
قابل هدايت بودن ، هدايت پذير بودن
+D
مثال
Ihr müsst dem Lehrer gehorchen
شماها باید از معلمتان اطاعت یا پیروی کنید
97
gehören
تعلق داشتن ، مال کسی بودن ، متعلق بودن
+D
مثال
Das T-Shirt gehört doch mir!
این تی شرت به من تعلق دارد ، این تی شرت من است
98
gelingen
موفق به انجام کاری یا چیزی شدن ، نتیجه دادن
+D
مثال
Diesmal gelingt mir der Kuchen
این دفعه موفق به انجام پخت آن کیک میشم
99
genügen
کافی بودن
+D
مثال
Dein Versprechen genügt mir nicht
قولت برای من کافی نیست ، قول دادنت به درد من نمیخوره
100
geschehen
تحقق يافتن ، پيش آمدن ، رخ دادن ، اتفاق افتادن ، بر سر كسى آمدن ، براى كسى اتفاق افتادن ، پيش آمدن (فقط با زمان ماضى) : مردن ، در گذشتن ، از دست رفتن
+D
مثال
Dir geschieht kein Unrecht
هیچ تقصیر و خطایی برای تو پیش نمی آید ، یعنی : طوری نمی شود که در آخر تو تقصیر کار یا گناهکار بشوی
ما به تو به جهت به دنیا آمدن لیزا تبریک یا شاد باش می گوییم
103
grüßen
سلام رساندن ، سلام فرستادن ، سلام كردن ، درود گفتن ، آشكار شدن ، نمايان گشتن ، پيدا شدن
+A
مثال
Ich grüße dich!
من تو را درود می فرستم ، من تو را سلام می فرستم
104
haben
داشتن ، دارا بودن
+A
مثال
Haben wir heute einen Termin?
امروز ما یک قرار ملاقات را داریم؟
105
heizen
گرم كردن ، گرما دادن
+A
مثال
Wir heizen den Raum nur im Dezember.
ما آن اتاق را فقط در ماه دسامبر گرم میکنیم
106
helfen
كمک كردن ، دستگيرى كردن ، يارى رساندن ، مدد كردن ، به درد بخور بودن ، مفيد بودن ، مثمرثمر واقع شد
+D
مثال
Willst du mir helfen?
دلت میخواهد به من کمک کنی؟
107
herstellen
ساختن ، پديد آوردن ، توليد كردن , ايجاد كردن ، برقرار كردن , در اينجا قرار دادن
+A
مثال
HP stellt Computer her
شرکت اچ پی ( ها پی ) کامپیوتر تولید می کند یا می سازد
108
holen
آوردن
(+ D)+A
مثال
Ich hole mir schnell einen Tee
من سریع برای خودم یک ( فنجان ) چای را می آورم
109
hören
شنيدن
+ A
مثال
Hörst du auch dieses Geräusch?
تو هم این سر و صدا ( این غوغا و هیاهو ) را می شنوی؟
110
informieren
خبر كردن ، مطلع كردن ، آگاه ساختن ، اطلاع دادن
+ A
مثال
Mein Chef wollte mich heute informieren
رئیس ام می خواست امروز مرا مطلع یا آگاه کند ، رئیس ام می خواست امروز به من اطلاع بدهد
111
kaufen
خريدن ، خريد كردن ، رشوه دادن
(+ D)+A
مثال
Soll ich mir die Schuhe kaufen?
می بایستی برای خودم آن کفش را بخرم؟
112
kennen
شناختن ، شناخت داشتن ، آشنا بودن ، آشنايى داشتن ، خواندن و شناختن ، دانستن ، بلد بودن و شناختن ، باز شناختن ، به جا آوردن ، اطلاع داشتن ، آگاه بودن ، دانستن و شناختن (معمولاً منفى) تحت تأثير چيزى قرار نگرفتن ، آشنا نبودن و نداشتن
+ A
مثال
Ich kenne diesen Mann von früher.
من این مرد را از قبل یا از پیش تر ها می شناسم
113
kochen
پختن ، آشپزى كردن ، جوش خوردن آب ، با جوشانيدن در آب شستشو و ضد عفونى كرد ، جوش آوردن ، خشمگين شدن
چيزى را آب كشيدن ، ظروف را آب كشى كردن , لب پر زدن آب رودخانه بر ساحل ، شستن بستر رودخانه توسط آب , به ساحل آوردن اجسام توسط امواج
+A
مثال
Ich spüle schnell die Töpfe
من آن قابلمه ها را سریع آب میکشم
166
starten
به حركت در آوردن , شروع به انجام كار تازه اى كردن
+A
مثال
Morgen starten wir den Verkauf
ما فردا فروش را آغاز میکنیم یا شروع میکنیم
167
stehlen
دزديدن ، به سرقت بردن ، ربودن
(+D)+A
مثال
Er stiehlt mir nur meine Zeit
او فقط زمان و وقت منرا به سرقت می برد ( هدر میدهد
168
stoppen
متوقف كردن ، ايستاندن , ايستادن ، متوقف شدن ، از سرعت خود كاستن , با كرنومتر زمان گيرى كردن
+A
مثال
Wie kann man das Programm stoppen?
چگونه آدم می تواند آن برنامه را متوقف کند؟
169
stören
درد سر دادن ، زحمت دادن ، مخل آسايش شدن ، مزاحم شدن ، آزار دادن
+A
مثال
Der Baulärm stört mich sehr
آن سر و صدای ساخت و ساز یا بنایی خیلی مزاحمت برای من ایجاد میکند
170
studieren
در يک رشته ى دانشگاهى مشغول به تحصيل بودن , ياد گرفتن ، فراگرفتن ، آموختن , موردى را مطالعه و بررسى كردن ، به مطالعه و بررسى دقيق پيرامون يک موضوع پرداختن
+A
مثال
Ich studiere Deutsch und Englisch
من آلمانی و انگلیسی را یاد میگیریم
171
suchen
جستن ، جستجو كردن ، به دنبال چيزى بودن ، در جستجوى ، چيزى بودن ، رد گرفتن ، تمايل بودن ، گرايش داشتن ، خواستن ، خواستار بودن ، تلاش كردن ، كوشيدن ، كوشش كردن
+A
مثال
Suchen Sie ein Hotelzimmer?
شما به دنبال یک اتاق در هتل هستید؟ شما در حال جستجوی یک اتاق در هتل هستید؟
172
tanzen
رقصیدن
+A
مثال
Ich tanze am liebsten den Tango
من بیشتر از هر چیز ( دوست دارم ) تانگو را برقصم یا رقص تانگو کنم
173
teilen
تقسيم كردن ، بخش كردن , شريک كردن ، سهيم كردن
+A
مثال
Teilst du dein Geld mit mir?
پولت را با من تقسیم میکنی ؟ پولت را با من شریک می شود؟
174
töten
كشتن ، هلاك كردن ، بقتل رساندن , نابود كردن ، از بين بردن ، برانداختن ، بى اثر كردن ، محو كردن ، ساقط كردن
+A
مثال
Ich habe diese Spinne getötet.
من این عنکبوت را کشتم
175
tragen
بردن ، با خود بردن ، با خود برداشتن ، حمل كردن , تحمل كردن ، پرداختن , اصل و اساس بودن
در برداشتن ، شامل بودن ، پوشاندن ، پوشيدن , داشتن , محصول آوردن ، بار دادن ، حاصل دادن
حامله بودن ، آبستن بودن
+A
مثال
Kannst du die Bierkiste tragen?
می توانی آن جعبه آبجو را با خودت بر داری و ببری؟
176
transportieren
حمل و نقل كردن ، انتقال دادن ، رسانيدن
+A
مثال
Dieser LKW transportiert 50 Schweine.
این کامیون ۵۰ تا خوک را حمل میکند
177
treffen
برخورد كردن ، اصابت كردن ، برخوردن ، ديدار كردن ، ملاقات داشتن ، پيروز شدن ، از پس چيزى برآمدن ، توانستن ، موفق شدن
+A
مثال
Morgen treffe ich meinen alten Kollegen
من فردا همکار قدیمی ام را ملاقات میکنم
178
trinken
آشاميدن ، نوشيدن ، سركشيدن ، الكلى بودن ، مشروب نوشيدن ، چيزى را با لذت بسيار نوشيدن
+A
مثال
Ich trinke einen Rotwein
من با لذت بسیار یک شراب قرمز را می نوشم
179
trocknen
خشک كردن
(+D)+A
مثال
Willst du dir die Haare trocknen?
می خواهی موهایت را خشک کنی؟
180
überfahren
كسى يا حيوانى را زير گرفتن , در حين رانندگى به علائم رانندگى توجه نداشتن , به كسى مجال صحبت كردن ندادن ، عقيده ى خود را تحميل كردن
آدم می بایستی از دیگران بگذرد ، آدم می بایستی دیگران را ببخشد
223
vorbereiten
آماده كردن ، حاضر كردن ، مهيا ساختن ، تدارک ديدن , خود را براى امتحان آماده كردن
+A
مثال
Kannst du eine kurze Rede vorbereiten?
تو می توانی یک سخنرانی کوتاه را تدارک ببینی یا آماده و مهیا کنی؟
224
vorlesen
از روى چيزى خواندن ، قرائت كردن ، با صداى بلند خواندن ، انگور چيدن
+D +A
مثال
Kannst du mir eine Geschichte vorlesen?
می توانی برای من یک داستان را با صدای بلند بخوانی؟
225
vorschlagen
پيشنهاد كردن ، طرح كردن ، توصيه كردن ، شروع به نواختن كردن
+D +A
مثال
Ich schlage Ihnen einen Handel vor.
من به شما یک معامله یا داد و ستد را توصیه میکنم یا پیشنهاد میدهم
226
vorstellen
جلو قرار دادن , نشان دادن ، تجسم بخشيدن , تجسم كردن ، در ذهن خود پروراندن , روشن كردن ، آشكار كردن ، واضح نمودن , به عنوان كسى كه جوياى كار است با كارفرما مصاحبه كردن
+D +A
مثال
Sie hat ihren Eltern den neuen Freund noch nicht vorgestellt
او ( مونث ) دوست جدیدش را هنوز به پدر و مادرش معرفی نکرده است
227
warnen
هشدار دادن ، اخطار دادن ، تذكر دادن
+A
مثال
Ich habe dich gewarnt
من تو را هشدار داده بودم
228
waschen
شستن ، شستشو دادن ، شستشو کردن
+A
مثال
Ich wasche mein Auto jeden Samstag
من هر شنبه ماشین ام را می شورم
229
wechseln
تغيير دادن ، دگرگون كردن ، تحول ايجاد كردن , تعويض كردن ، معاوضه كردن ، عوض كردن ، رد و بدل كردن , پول خرد كردن